لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد باورم کن که ازین درد بتر کس را نی. خاقانی. امروز فلک شعلۀ داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای کاین خانه تاریک چراغش مرده است. ذوقی اردستانی (از آنندراج). رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود. - چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی: نوبت راحت و کرم بگذشت تا چراغ کیان فرومرده است. خاقانی
لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد باورم کن که ازین درد بتر کس را نی. خاقانی. امروز فلک شعلۀ داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای کاین خانه تاریک چراغش مرده است. ذوقی اردستانی (از آنندراج). رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود. - چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی: نوبت راحت و کرم بگذشت تا چراغ کیان فرومرده است. خاقانی
چریدن. سبزه و گیاه از زمین با دندان بریدن و خوردن ستور در حال رفتن. علف خوردن چارپایان گیاه خوار در چراگاه. راه رفتن و گیاه کندن و خوردن ستوران در مراتع. ارتعاء. رتاع. سرح: چرا همی نچمم تا کند چرا تن من که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم. رودکی. گل عارضی و لاله رخی ای رنگار من در مرغزار آن گل و لاله چرا کنم. مسعودسعد. چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس آهو بچین بهست که سنبل چرا کند. خاقانی. ذوق سخنهای من اصل شفای دل است زانکه کنم نحل وار از گل معنی چرا. سیف اسفرنگی. نک بپرّانیده ای مرغ مرا در چراگاه ستم کم کن چرا. مولوی. پهلوی تن ضعیف بود پشت دل قوی صیدی که در ریاض ریاضت چرا کند. سعدی
چریدن. سبزه و گیاه از زمین با دندان بریدن و خوردن ستور در حال رفتن. علف خوردن چارپایان گیاه خوار در چراگاه. راه رفتن و گیاه کندن و خوردن ستوران در مراتع. ارتعاء. رتاع. سَرح: چرا همی نچمم تا کند چرا تن من که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم. رودکی. گل عارضی و لاله رخی ای رنگار من در مرغزار آن گل و لاله چرا کنم. مسعودسعد. چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس آهو بچین بهست که سنبل چرا کند. خاقانی. ذوق سخنهای من اصل شفای دل است زانکه کنم نحل وار از گل معنی چرا. سیف اسفرنگی. نک بپرّانیده ای مرغ مرا در چراگاه ستم کم کن چرا. مولوی. پهلوی تن ضعیف بود پشت دل قوی صیدی که در ریاض ریاضت چرا کند. سعدی